تقدیر
گويي از تقدير تلخم باخبر بودم ز پيش
مادرم ميگفت من مشکل به دنيا آمدم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ ساعت 10:11 توسط احسان
|
گويي از تقدير تلخم باخبر بودم ز پيش
مادرم ميگفت من مشکل به دنيا آمدم
من دلم مي خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست، كنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام، گل بگو گل بشنو، هر كسی مي خواهد وارد خانه پرعشق و صفايم گردد يك سبد بوی گل سرخ به من هديه دهد. شرط وارد شدنش، شست و شوی دلهاست، شرط آن داشتن يك دل بی رنگ و رياست.