فرهاد
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 22:6 توسط احسان
|
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز
من دلم مي خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست، كنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام، گل بگو گل بشنو، هر كسی مي خواهد وارد خانه پرعشق و صفايم گردد يك سبد بوی گل سرخ به من هديه دهد. شرط وارد شدنش، شست و شوی دلهاست، شرط آن داشتن يك دل بی رنگ و رياست.