ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی، با نیش عقربها

*****************

گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟

از شاخ گل به خاک فتاد وتپید و مُرد

**********

آنکس که چو منصور زند لاف انالحق

از طعنه نامحرم اسرار نترسد

************

لرزدم دست، دهی چون به کفم دامن وصل

چون عطا عُمده بود، دست گدا می لرزد

**************

حکایتها که بعد ازمن تو خواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده ام بینی، بگو با جان غمناکم

*****************

خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق

هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند

**********

می بودم از اسباب جهان یک دل و آن نیز

نیمی به نگه خون شد و نیمی به تبسم

******************

خسروان را گنج دنیا، زاهدان را مُلک عُقبی

عاشق دلخسته تنها وعده دیدار دارد

*******************

نا امید است ز درمان دو بیمار، طبیب

چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی

**************

وعده وصل به فردا دهی و می دانی

هر که امروز تو را دید به فردا نرسد

**************

شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین

با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من

*************

من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم

که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی