اگرچه هستی پروانه نیست جز دو ورق

ولی چو سوخت کتابی به یادگار گذاشت  

 

نامه به دست نامه بر دیدم و نقش ره شدم       

 این شدم از نوشتنت، آه ز نانوشتنت

 

ار بي خبر آمديم به كوي تو، دور نيست
فرصت نيافتيم كه خود را خبر كنيم



گرچه میدانم نمي‌آيد،ولي هردم از شوق
سوي درمي‌آيم و هرسو،نگاهي میکنم



 

زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد
توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم

 

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
..سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است

با دوست بگویید که دیگر نکند ناز
ما را هوس ناز کشیدن به جهان نیست

 

گر زندگی اینست که من می بینم
..عمر ابدی، نصیب دشمن باشد

 

گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم

ز حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم.

تک بیتی

                       در بر آمد یار و ما  بیخود شدیم             

                         بخت شد بیدار و ما را خواب برد

  شمس الدین فقیر

                     دامن از دستم کشیدی،گریه تا دامن دوید       

                       دورشوگفتی زپیشم، اشک پیش از من دوید

   ناصح تبریزی

                    طرفه حالی است که عاشق شب هجران دارد    

                        خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن

   صبوری

                         یک خنده چو گل نامزدم ساخته بودند        

                            چیدند مرا غنچه و آن هم زمیان رفت

   زمانای اردستانی

                  جان رفت و عمری است که در انتظار تو      

                        دزدیده ام به دل نفس واپسین خویش

   امینی تربتی

                            دردمند از کوچه ی دلدار می آییم ما           

                             آه کز دارالشفا بیمار می آییم ما!

     واقف هندی

صبح

 

صبح  ماجرای ساده ایست گنجشکها بیخود  شلوغش میکنند

مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو

شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق

بازهم تک بیتی های ناب

                                حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونان که التهاب باران سراب را

**************************************************

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

**************************************************
جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی

تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم

**************************************************

دانی چرا کنند نهان گنج زیر خاک؟
یعنی که خاک بر سر اسباب دنیوی

**************************************************
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند

چرخ سنگین‌دل ز من هر دم کند یاری جدا


************************************************** 

 هزار دل شکند تا یکی بدست آرد
فلک طبیعت شاگرد شیشه گر دارد

**************************************************
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟
 **************************************************

بسکه بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

**************************************************
بگذار تا ببینمش اکنون که می رود
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟-

صائب

گریه ها در چشم تر دارم تماشا کردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشا کردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس

باغها در زیر پر دارم تماشا کردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغها زیر سپر دارم  تما شا کردنی

گر چه سودایی و مجنونم ولی با کودکان

صحبتی در هر گذر دارم تماشا کردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد

سرو نازی در نظر دارم تماشا کردنی

فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش

 

هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟


یک فریب ساده و کوچک.


آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی.

من گمانم زندگی باید همین باشد ...


زخم خوردن


آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست


بی گمان باید همین باشد ...



مهدی اخوان ثالث

بازهم تک بیتی های ناب

 

ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی، با نیش عقربها

*****************

گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟

از شاخ گل به خاک فتاد وتپید و مُرد

**********

آنکس که چو منصور زند لاف انالحق

از طعنه نامحرم اسرار نترسد

************

لرزدم دست، دهی چون به کفم دامن وصل

چون عطا عُمده بود، دست گدا می لرزد

**************

حکایتها که بعد ازمن تو خواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده ام بینی، بگو با جان غمناکم

*****************

خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق

هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند

**********

می بودم از اسباب جهان یک دل و آن نیز

نیمی به نگه خون شد و نیمی به تبسم

******************

خسروان را گنج دنیا، زاهدان را مُلک عُقبی

عاشق دلخسته تنها وعده دیدار دارد

*******************

نا امید است ز درمان دو بیمار، طبیب

چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی

**************

وعده وصل به فردا دهی و می دانی

هر که امروز تو را دید به فردا نرسد

**************

شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین

با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من

*************

من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم

که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی

 

تک بیتی

                         از گلوی خود بریدن وقت  حاجت  همت  است

                         ورنه هرکس وقت سیری پیش سگ نان افکند

       ************************************************************

دشمن دوست نما را، نتوان كرد علاج

                           شاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد؟

       ************************************************************

                                            پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است 

                                         عیب خود می‌پوشد از چشم خلایق عیب‌پوش

 

                                          

ادامه نوشته

گزیده ای از تکبیتی های ناب

ریشه نخل کهنسال از جوان افزونتر است

بیشتر دلبستگی باشد به دنیا  پیر را

    *************************************************************

کرده ام موی سیه را، به فراق تو سپید

تا نگویند که بالای سیه، رنگی نیست

 *************************************************************

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید

هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است

 *************************************************************

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

 *************************************************************

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند آنکه اشتر می چراند؟

 *************************************************************

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد


نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

 

*************************************************************

گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد


خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

*************************************************************

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام


از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

*************************************************************

افتادن و برخاستن باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است

************************************************************

درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی


جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

************************************************************

گویا تو برون می روی از سینه وگرنه


جان دادن کس این همه دشوار نباشد!

************************************************************

نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است


هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را

************************************************************

دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد


در آن دلی که محبت بود فراغت نیست

************************************************************

به راهش سر نهادیم و گذشتیم


نماز رهروان کوتاه باشد!

***********************************************************

سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی

به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!

***********************************************************

من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم

بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!

***********************************************************

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند

***********************************************************

شرح احوال اسیران سر به سر سوز دل است

نامه ما شعله در بال کبوتر می زند

***********************************************************

کارم ز بس گنه به سرافکندگی کشید


نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !

***********************************************************

پیش عشق از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟


این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم

***********************************************************

رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد


ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!

***********************************************************

ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم


یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!

***********************************************************