اگرچه هستی پروانه نیست جز دو ورق
ولی چو سوخت کتابی به یادگار گذاشت
نامه به دست نامه بر دیدم و نقش ره شدم
این شدم از نوشتنت، آه ز نانوشتنت
ار بي خبر آمديم به كوي تو، دور نيست
فرصت نيافتيم كه خود را خبر كنيم
گرچه میدانم نميآيد،ولي هردم از شوق
سوي درميآيم و هرسو،نگاهي میکنم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۰ ساعت 17:33 توسط احسان
|
من دلم مي خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست، كنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام، گل بگو گل بشنو، هر كسی مي خواهد وارد خانه پرعشق و صفايم گردد يك سبد بوی گل سرخ به من هديه دهد. شرط وارد شدنش، شست و شوی دلهاست، شرط آن داشتن يك دل بی رنگ و رياست.