تک بیتی

صائب :

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را

شد جهان پير، همان روز كه ما پير شديم

بيدل :

      رنج دنيا، فكر عقبي، داغ حرمان، درد دل    

  يك نفس هستي به دوشم عالمي را بار كرد

بيدل :

  زاهدا، لاف محبت مي‌زني، هشيار باش

        زخم شمشير است اين، خميازه محراب نيست

بيدل :

       سعد و نحس دهر، بيدل كي دهد تشويش ما؟  

     همچو طفلان كار ما با شنبه و آدينه نيست

هلالي جغتائي :

شد عمر تمام و، ناتماميم هنوز      

صدبار بسوختيم و، خاميم هنوز

حكيم قاآني شيرازي :

      شرمنده از آنيم، كه در روز مكافات   

 اندر خور عفو تو، نكرديم گناهي

واعظ قزويني :

         صد حيف كه ما پير جهانديده نبوديم    

    روزي كه رسيديم، به ايام جواني

محمد حسين شهرياري :

    صفائي بود ديشب با خيالت خلوت ما را

   ولي من باز پنهاني، ترا هم آرزو كردم

 

نفحات صبح

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم ؟

چو به روی دوست ماند که برافکند نقابی

سکوت

 گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت

ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود

ابراهیم


بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار

چه ساده دل بود ابراهیم!!!!!!!

عبادت

دوزخی تا نبود سوی عبادت نرویم

چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز

میخانه من

میخانه را ز مدرسه نتوان شناختن


از بسکه رهن باده نمودم کتاب را !

غیرت

اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم

گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش

چشم سفید

 شد چشم ما سفید و شب وصل او ندید

تا صبح انتظار کشیدیم و شب نشد

حرف درد

گاهی نمی توان به خدا حرف درد را

با خود نگاه داشت و روز معاد زد

حسرت می

در حسرت یک باده مستانه بمردیم 

ویران شود آن شهر که میخانه ندارد

کشتن و زنده کردن

گفتم چگونه می کشی و زنده می کنی؟
 
از یک نگاه کشت و نگاه دگر نکرد.

تک بیتی ناب

بيدل :

سنگِ راه خود شمارد كعبه و بتخانه را       هر كه چون بيدل طواف گوشه دلها كند


بيدل :

سوختم از برق نيرنگ برهمن زاده‌اي       كز رميدن وا كند آغوش و گويد رام رام


بيدل :

سيلاب سر شكم همه گر يك مژه بالد       تا خانه خورشيد، خطر داشته باشد


شيخ بهائي :

سينه گر خالي ز معشوقي بُوَد       سينه نبْوَد، كهنه صندوقي بُوَد


بهادر يگانه :

سينه‌ي من گور عشق و آرزوها بود و من       زنده بودم روزگاري، در مزار خويشتن


تسلي شيرازي :

شايد كه گفتگوي تو باشد، در آن ميان       هر قصه‌اي كه هست به عالم، شنيدني‌ست


بيدل :

شب از رويت سخنهاي بهار اندوده مي‌گفتم       ز گيسو هر كه مي‌پرسيد، مشك سوده مي‌گفتم


فرخي يزدي :

شب چو در بستم و، مست از مي نابش كردم       ماه اگر حلقه بدر كوفت، جوابش كردم


بيدل :

شب چو شمعم وعده ديدار در آتش نشاند       تا سحر آيينه از خاكسترم گل كرد و ريخت


سعدي :

شب فراق نداند كه تا سحر چند است       مگر كسي كه به زندان عشق دربند است


بيدل :

شب وصل است، كنون دامن او محكم دار       پاس ناموس ادب وقت دگر خواهي داشت


بيدل :

شبنم در اين بهار، دليل نشاط نيست       صبحي است كز وداع چمن گريه مي‌كند


باقر عليشاه :

شد زنده‌ي ابد، به جهان كشته‌ي غمت       جا نداده‌ي تو را، به مسيحا چه احتياج؟

 

  

اگرچه هستی پروانه نیست جز دو ورق

ولی چو سوخت کتابی به یادگار گذاشت  

 

نامه به دست نامه بر دیدم و نقش ره شدم       

 این شدم از نوشتنت، آه ز نانوشتنت

 

ار بي خبر آمديم به كوي تو، دور نيست
فرصت نيافتيم كه خود را خبر كنيم



گرچه میدانم نمي‌آيد،ولي هردم از شوق
سوي درمي‌آيم و هرسو،نگاهي میکنم



 

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند؟

تک بیتی

بيدل :

گويند بهشت است همان راحت جاويد       جايي كه به داغي نتپد دل، چه مقام است


بيدل :

ما را نمي‌توان يافت بيرون از اين دو عبرت       يا ناقص الكماليم، يا كامل القصوريم


بيدل :

ما و سحر از يك جگر چاك دميديم       آهي نكشيديم كه نگرفت جهان را


بيدل :

مپسند كه امروز من گمشده فرصت       در كشمكش وعده فرداي تو افتم


بيدل :

مرا سنجيدگي ايمن ز تشويش هوس دارد       ز دام بال و پر فارغ چو شاهين ترازويم


بيدل :

مرده را بهر چه مي‌پوشند چشم؟ آگاه باش       خاك، خلوتگاه اسرار است و ما نامحرميم


بيدل :

مرديم و همچنان خم و پيچ هوس به جاست       از سوختن نرفت برون، تاب ريسمان


بيدل :

مرگ مي‌خندد به فهم غافل من تا ابد       بي تو گر يك لحظه خود را زنده باور مي‌كنم

صبح

 

صبح  ماجرای ساده ایست گنجشکها بیخود  شلوغش میکنند

مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو

شاه بیتی میشود در دفتر دیوان عشق

بازهم تک بیتی های ناب

                                حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونان که التهاب باران سراب را

**************************************************

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

**************************************************
جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی

تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم

**************************************************

دانی چرا کنند نهان گنج زیر خاک؟
یعنی که خاک بر سر اسباب دنیوی

**************************************************
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند

چرخ سنگین‌دل ز من هر دم کند یاری جدا


************************************************** 

 هزار دل شکند تا یکی بدست آرد
فلک طبیعت شاگرد شیشه گر دارد

**************************************************
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟
 **************************************************

بسکه بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

**************************************************
بگذار تا ببینمش اکنون که می رود
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟-

فریادهای خاموش

حرف مفت نه خریدار دارد، نه ارزش


پس  تو که پوزه بند بر دهان من می زنی


از دست اندیشه من


از نفوذ اندیشه من می ترسی.

{احمد شاملو}

صائب

گریه ها در چشم تر دارم تماشا کردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشا کردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس

باغها در زیر پر دارم تماشا کردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغها زیر سپر دارم  تما شا کردنی

گر چه سودایی و مجنونم ولی با کودکان

صحبتی در هر گذر دارم تماشا کردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد

سرو نازی در نظر دارم تماشا کردنی

فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش فریادهای خاموش

 

هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟


یک فریب ساده و کوچک.


آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی.

من گمانم زندگی باید همین باشد ...


زخم خوردن


آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست


بی گمان باید همین باشد ...



مهدی اخوان ثالث

بازهم تک بیتی های ناب

 

ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی، با نیش عقربها

*****************

گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟

از شاخ گل به خاک فتاد وتپید و مُرد

**********

آنکس که چو منصور زند لاف انالحق

از طعنه نامحرم اسرار نترسد

************

لرزدم دست، دهی چون به کفم دامن وصل

چون عطا عُمده بود، دست گدا می لرزد

**************

حکایتها که بعد ازمن تو خواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده ام بینی، بگو با جان غمناکم

*****************

خدمت دیرین ما بین، ورنه در آغاز عشق

هر که را بینی، دم از مهر و وفائی می زند

**********

می بودم از اسباب جهان یک دل و آن نیز

نیمی به نگه خون شد و نیمی به تبسم

******************

خسروان را گنج دنیا، زاهدان را مُلک عُقبی

عاشق دلخسته تنها وعده دیدار دارد

*******************

نا امید است ز درمان دو بیمار، طبیب

چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی

**************

وعده وصل به فردا دهی و می دانی

هر که امروز تو را دید به فردا نرسد

**************

شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین

با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من

*************

من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم

که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی

 

تک بیتی

                         از گلوی خود بریدن وقت  حاجت  همت  است

                         ورنه هرکس وقت سیری پیش سگ نان افکند

       ************************************************************

دشمن دوست نما را، نتوان كرد علاج

                           شاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد؟

       ************************************************************

                                            پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است 

                                         عیب خود می‌پوشد از چشم خلایق عیب‌پوش

 

                                          

ادامه نوشته

گزیده ای از تکبیتی های ناب

ریشه نخل کهنسال از جوان افزونتر است

بیشتر دلبستگی باشد به دنیا  پیر را

    *************************************************************

کرده ام موی سیه را، به فراق تو سپید

تا نگویند که بالای سیه، رنگی نیست

 *************************************************************

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید

هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است

 *************************************************************

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

 *************************************************************

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند آنکه اشتر می چراند؟

 *************************************************************

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد


نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

 

*************************************************************

گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد


خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

*************************************************************

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام


از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

*************************************************************

افتادن و برخاستن باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است

************************************************************

درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی


جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

************************************************************

گویا تو برون می روی از سینه وگرنه


جان دادن کس این همه دشوار نباشد!

************************************************************

نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است


هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را

************************************************************

دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد


در آن دلی که محبت بود فراغت نیست

************************************************************

به راهش سر نهادیم و گذشتیم


نماز رهروان کوتاه باشد!

***********************************************************

سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی

به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!

***********************************************************

من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم

بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!

***********************************************************

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند

***********************************************************

شرح احوال اسیران سر به سر سوز دل است

نامه ما شعله در بال کبوتر می زند

***********************************************************

کارم ز بس گنه به سرافکندگی کشید


نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !

***********************************************************

پیش عشق از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟


این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم

***********************************************************

رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد


ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!

***********************************************************

ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم


یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!

***********************************************************