تک بیتی
در بر آمد یار و ما بیخود شدیم
بخت شد بیدار و ما را خواب برد
شمس الدین فقیر
دامن از دستم کشیدی،گریه تا دامن دوید
دورشوگفتی زپیشم، اشک پیش از من دوید
ناصح تبریزی
طرفه حالی است که عاشق شب هجران دارد
خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن
صبوری
یک خنده چو گل نامزدم ساخته بودند
چیدند مرا غنچه و آن هم زمیان رفت
زمانای اردستانی
جان رفت و عمری است که در انتظار تو
دزدیده ام به دل نفس واپسین خویش
امینی تربتی
دردمند از کوچه ی دلدار می آییم ما
آه کز دارالشفا بیمار می آییم ما!
واقف هندی
من دلم مي خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست، كنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام، گل بگو گل بشنو، هر كسی مي خواهد وارد خانه پرعشق و صفايم گردد يك سبد بوی گل سرخ به من هديه دهد. شرط وارد شدنش، شست و شوی دلهاست، شرط آن داشتن يك دل بی رنگ و رياست.