عاشق

درد عاشق را، دوائي بهتر از معشوق نيست     

  شربت بيماري فرهاد را، شيرين كنيد

زلف

در هر شكن زلف گره‌گير تو دامي‌ست   

    اين سلسله، يك حلقه‌‌ي بيكار ندارد

خودسازی

خودسازي پيران، بُوَد افزون ز جوانان   

    تعمير ضرورست، بناهاي كهن را

 

غم

 

خوش باش در آن دم که غمی رو به تو آرد

بگذار که غم نیز، رود شاد ز دستت

مسجد

زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد

توبه کردم که نفهیمده به جایی نروم

لب و می

اين لب و جام پي گردش مي ، ساخته اند

ورنه بي مي ز لب و جام چه سود اي ساقي

شکر

شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب

"آه" در هر دمی و بازدمی با من هست

عشق

گفت سعدی صبر کن یا  سیم و زر ده یا گریز

عشق را یا مال باید یا  صبوری  یا سفر

مردانه

همت مردانه می خواهد گذشتن از جهان

یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند