حتي اگر نباشي مي آفرينمت

چونان كه التهاب باران سراب را

محشر

اضطراب روز محشر را شبي ديدم به خواب

چون به ياد آمد غمت محشر نمي‌دانم چه شد

 

مهتاب

گفتم:شب مهتاب بیا،نازکنان،گفت

آنجا که منم،حاجت مهتاب نباشد

 

فلک

صد بار، فلك پيرهن خويش قبا كرد

يك بار تو بي درد، گريبان ندريدي

 

نگار

بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند


هر که یک بوسه ستاند ز لب یار کسی.

زنده

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید


ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟