ماهی

نیست پروا تلخ کامان را ز تلخی های عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوشست


"صائب تبریزی"

غم

داده ام جان، که بدست آمده دامان غمش

نوبت توست دلا! جان تو وجان غمش


"سلطان مصطفی"

گنه

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

شکار

خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد

سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم

پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد

غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم

اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی ره تو درون این دل

مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف

به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان

به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد

به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو

چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد

"امیرخسرو دهلوی"

دیوانه

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز


"عماد خراسانی"

دیدار

تو به صد آینه ازدیدن خود سیر نئی

من به یک چشم زدیدار توچون سیرشوم؟

مولا

عبایش را كه می‌پوشید مولا

خودش یك كعبه ي سیار می‌شد

خجالت

گویند کریم است و گنه می بخشد

گیرم که ببخشد از خجالت چه کنم؟

دریا

خودنمایی، کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خویش، دریا می شود

عشرت

فکر شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را

عشرت امروز بی اندیشه ی فردا خوش است

حیران

مردمان درمن و بیهوشی من حیرانند

من درآنکس که تورا بیند وحیران نشود