غریبه

یک غریبه می خواهم


بیاید بنشیند فقط سکوت کند 


و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم...


تا کمی کم شود این همه بار ...


بعد بلند شود و برود


انگار نه انگار...

دل شكسته

از كاسه شكسته نخيزد صدا درست

احوال ما مپرس كه ما دل شكسته ايم

انگور

دانۀ تسبیح؛ما را حالتی دیگر نداد

بعد از این؛در پای خُم؛انگور باید دانه کرد

یوم الحساب

تا رفته ای،شمار شب و روزها کنم

ایام عمر من همه یوم الحساب بود